*هر شب ما به رختخواب میرویم، ما هیچ اطمینانی نداریم که فردا صبح زنده بر می خیزیم، با این حال ساعت را برای فردا کوک می کنیم.
« این یعنی اُمید»
*کودکی یکساله ای را تصور کنید، زمانی که شما او را به هوا پرتاب می کنید، او می خندد، چرا که او می داند شما او را خواهید گرفت.
«این یعنی اعتماد»
* روزی، تمام روستایی ها تصمیم گرفتند، تا برای بارش باران دعا کنند، در روزی که برای دعا همگی دور هم جمع شدند،تنها یک پسر بچه با خود چتری داشت.
«این یعنی ایمان»
آنها را برایتان آرزو میکنم..... بعضی آدمها جلدِ زرکوب دارند،بعضی جلدِ ضخیم و بعضی نازک،
بعضی آدمها ترجمه شده اند،بعضی از آدمها تجدیدِ چاپ میشوند،بعضی از آدمها توقیف و بعضی از آدمها فتوکپی ِ آدمهای ِ دیگر اند.
بعضی از آدمها صفحاتِ رنگی دارند،بعضی از آدمها تیتر دارند، فهرست دارند،
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد.
شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد.
شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.